دسته جمعی. همه با هم. (یادداشت مؤلف). متفق. متحد: برآرید لشکر، همه همگروه سراپرده و خیمه بر سوی کوه. فردوسی. سواران ایران همه همگروه رده برکشیدند در پیش کوه. فردوسی. نخستین به انبوه زخمی چو کوه بباید زدن سربه سر همگروه. فردوسی. بگیرید ره بر بهو همگروه مدارید از آن تخت و پیلان شکوه. اسدی. به نظاره گردش سپه همگروه وی آوا درافکنده زآنسان به کوه. اسدی. سپهدار فرمود تا همگروه فکندند آن میل و کندند کوه. اسدی. پس آنگه سپه راند بالای کوه تنی چند با او شده همگروه. نظامی. بفرمود شه تا گذرگاه کوه ببندند خزرانیان همگروه. نظامی. دگر ره ندید آن سخن را شکوه به انکار خود دیدشان همگروه. نظامی
دسته جمعی. همه با هم. (یادداشت مؤلف). متفق. متحد: برآرید لشکر، همه همگروه سراپرده و خیمه بر سوی کوه. فردوسی. سواران ایران همه همگروه رده برکشیدند در پیش کوه. فردوسی. نخستین به انبوه زخمی چو کوه بباید زدن سربه سر همگروه. فردوسی. بگیرید ره بر بهو همگروه مدارید از آن تخت و پیلان شکوه. اسدی. به نظاره گردش سپه همگروه وی آوا درافکنده زآنسان به کوه. اسدی. سپهدار فرمود تا همگروه فکندند آن میل و کندند کوه. اسدی. پس آنگه سپه راند بالای کوه تنی چند با او شده همگروه. نظامی. بفرمود شه تا گذرگاه کوه ببندند خزرانیان همگروه. نظامی. دگر ره ندید آن سخن را شکوه به انکار خود دیدشان همگروه. نظامی
زنی از قبیلۀ فزاره. همسر مالک بن حذیفه بن بدر بوده و گویند در خانه وی پنجاه شمشیر می آویخته اند که هریکی از آن یکی از سواران نامی بوده و همه آن پنجاه مرد از محارم ام قرفه بوده واو را عزیز می داشته اند و بهمین سبب اعز من ام قرفه وامنع من ام قرفه از امثال سایر عرب است. (از ریحانه الادب ج 6 ص 232) (مجمع الامثال ص 398 و 660) (المرصع)
زنی از قبیلۀ فزاره. همسر مالک بن حذیفه بن بدر بوده و گویند در خانه وی پنجاه شمشیر می آویخته اند که هریکی از آن یکی از سواران نامی بوده و همه آن پنجاه مرد از محارم ام قرفه بوده واو را عزیز می داشته اند و بهمین سبب اعز من ام قرفه وامنع من ام قرفه از امثال سایر عرب است. (از ریحانه الادب ج 6 ص 232) (مجمع الامثال ص 398 و 660) (المرصع)
هم اصل. هم نژاد: پروردگار دینی آموزگار فضلی هم پیشۀ وفایی هم ریشه سخایی. فرخی. ، (اصطلاح زبان شناسی) دو واژه را که اصل اشتقاقی یا ترکیبی آنها مشترک باشد، یا دو واژه از دو زبان همگروه که به هم شباهت دارند
هم اصل. هم نژاد: پروردگار دینی آموزگار فضلی هم پیشۀ وفایی هم ریشه سخایی. فرخی. ، (اصطلاح زبان شناسی) دو واژه را که اصل اشتقاقی یا ترکیبی آنها مشترک باشد، یا دو واژه از دو زبان همگروه که به هم شباهت دارند
قرین. همنشین: رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب قرین آتش هجران و همقران فراق. حافظ. ، هم ارزش: با ارزن است بیضۀ کافور همنشین با فرج استراست زر پاک هم قران. خاقانی. ، نظیر. همانند. مانند: ز ژاژخایی هر ابلهی نرنجم از آنک هنوز در عدم است آنکه هم قران من است. خاقانی. رجوع به هم قرین شود
قرین. همنشین: رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب قرین آتش هجران و همقران فراق. حافظ. ، هم ارزش: با ارزن است بیضۀ کافور همنشین با فرج استراست زر پاک هم قران. خاقانی. ، نظیر. همانند. مانند: ز ژاژخایی هر ابلهی نرنجم از آنک هنوز در عدم است آنکه هم قران من است. خاقانی. رجوع به هم قرین شود
این لفظ (هم) در ترکیب هم قرین درست نیست زیرا قرین صیغۀ صفت مشبهه است نه صیغۀ مصدر. (از غیاث). لفظ هم پیش از اسم یا مصدر درمی آید و صفت میسازد: آن یوسف گردون نشین عیسی ّ پاکش هم قرین در دلو رفته پیش از این آبش به صحرا ریخته. خاقانی. نه در غربت مرا کس همنشینی نه در محنت مرا کس هم قرینی. نظامی
این لفظ (هم) در ترکیب هم قرین درست نیست زیرا قرین صیغۀ صفت مشبهه است نه صیغۀ مصدر. (از غیاث). لفظِ هم پیش از اسم یا مصدر درمی آید و صفت میسازد: آن یوسف گردون نشین عیسی ّ پاکش هم قرین در دلو رفته پیش از این آبش به صحرا ریخته. خاقانی. نه در غربت مرا کس همنشینی نه در محنت مرا کس هم قرینی. نظامی